بصیرت ، مسئله این است ... !
17 سالگی
درباره وبلاگ


بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم .....

پيوندها
اللهم عجل الولیک الفرج
شهدای شهرستان کبودراهنگ
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان 17 سالگی و آدرس 17salegi.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 119
بازدید کل : 35340
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



نويسندگان
محمد

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 21 بهمن 1389برچسب:, :: 20:4 :: نويسنده : محمد

بصیرت ، مسئله این است ... !

سکانس اول / یه روزی از روزای خدا قبل محرم 89

یه روز دلم گرفته بود و درست یادم نمیاد که چرا زود از مدرسه اومده بودم و خوب یادمه که بچه ها  هیئت داشتن برای مراسم ده شب اول محرم خیمه می ردند ؛ منم که بیکار با خودم گفتم که چه خوبه برم کمک ، هم یه کمکی میشه و هم من بیکار نیستم . خلاصه کم و بیش بهشون کمک کردم !

خوب یادمه که اون روزا بچه ها چه قدر با عشق و علاقه کار می کردن و واقعا عاشقانه منتظر بودن تا محرم اربابشون بیاد و مثل اون روزا که شهدا برای اربابشون عزاداری می کردن ، عزاداری کنن ! هنوز هم دارم به حال بعضی هاشون غبطه می خورم و این که من نتونستم حتی به اندازه یکیشون که می گفت چند روزه نخوابیده به هیئت امام حسین کمک کنم !

 

سکانس دوم / ده شب اول محرم

به خاطر درسهام نتونستم زیاد برم خیمه ، از کل ده شب کلا سه چهار شب رو تونستم درک کنم !

اما مهمش اینه که تاسوعا و عاشورا رو تو خیمه بودم اما مهم تر از این دو تا عصر عاشورا بود که عجبا به من چسبید ! بالاخره عصر روز دهم هم به پایان رسید و بچه ها دشتن خیمه رو جمع می کردند ! چه دلگیر بود ! بعد از 45 روز تلاشی که بچه ها برای علم کردن خیمه داشتند حالا توی دو سه ساعت کل خیمه جمع میشه و وسایلش فرستاده میشه انبار تا محرم بعد ! مخصوصا اون صحنه ای که برای عصر عاشورا زده بودن واقعا آدم رو به کربلا می برد !!!

 

سکانس  سوم / چند روزی قبل از امروز بهمن 89

می دونی الآن که دارم فکر می کنم می بینم که واقعا چه زود بگذشت و برفت و حالا حالا ها باید منتظرش بود ؛ محرم رو می گم ! چه زود بیامد و ما را هوایی کرد تا سال دگری از ساروز حماسه خونین عاشورا بگذرد و هر روز نسبت به روز قبل حسین (ع) و حسینیان را بیشتر به عالمیان بشناساند ! راست ، این روزها داره سریال « مختارنامه » پخش می شه و من تازه برای اولین باره که دارم با بعضی از اون جوونمرد هایی که امامشون را همراهی کردن و عاشقونه به بهشت برین پر کشیدن آشنا می شم ؛ یعنی کاهلی از من بوده اما می خوام همین جا از کارگردان این مجموعه تشکر کنم !

کجا بودیم !؟؟ آها ، یادم اومد ؛ می گفتم که « کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا » یعنی اینکه عاشورا و کربلا فقط یه روز خاص و یه مکان خاصی نیست بلکه هر روز ممکنه این اتفاقات تکرار بشه ؛ نمونه اش هم همین فتنه پارسال بود که مصداق واقعی عاشورا و کربلا و عاشوراییان و یزیدیان بود ! عده ای خود فروخته در روز عاشورا به خیابان ریختند و حرمت را شکستند و پرده ها دریدن ! تا جایی که بر اساس گفته های استاد پناهیان فتنه شدید تر از دجال رخ داده بود !!! خلاصه اینکه ما نباید فقط محرم که شد پیرهن سیاهمون رو بپوشیم و عزاداری کنیم ، نه ، این ها هم لازمه ولی مهم ترش اینه که از لحظه لحظه محرم درس گرفت و در زندگی به کار برد ، این همون راه نجاته ! « ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه »

 

سکانس آخر / امروز ، چند ثانیه اینور اونور 12 بهمن

ببخشید که سرتون رو به یاد آوردم ، این چیزایی که گفتم رو فقط واسه خودم نوشتم ؛ نوشتم تا یادم بمونه که فقط سینه زدن و اشک ریختن خالی مهم نیست ، مهم اینه که این سینه زنی و عزاداری با بصیرت توام باشه و مهم ترش اینه که ما بتونیم از این وقایع درس بگیریم و در زندگی مون به کار ببریم تا شاید ما هم از اهل نجات باشیم !!!

قربون چشم های نازنینتون !

یا علی

نظر فراموش نشه !!!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: